شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسدس ترکیب
بارکالله نجـمـه امشب آفـتاب آوردهای وجه ناپـیدای حق رابینـقـاب آوردهای
درتراب امشب جمالبوتراب آوردهای یابه دامن احـمد خـتـمی مـآب آوردهای
از دل دریای رحـمت دُرِّنـاب آوردهای گل به دست خود گرفتی یا گلاب آوردهای؟
باجـلال آمــنـه مــرآت احــمــد زادهای
در حـقـیـقـت عــالـم آل مـحـمّـد زادهای این پسر حُسن خدا را مظهر است ومنظر استاین پسر سر تا به پا، پا تا به سر پیغمبر است این پسرهم مصطفی هم فاطمه یا حیدراستتو چو مریم،این پسرعیسایعیسیپروراست این پسردرهفت دریای ولایت،گوهراستاین پسر قرآن بابا روی دست مادر است
این شه ملک قدرفرمانده جیش قضاست این همان جان جهان مولا علی موسیالرضاست بضعۀ ختم رسالت،روح قرآن است این بلکه هم جان جهان،هم یک جهان جان است این قدر قدر و نورنور و فرق فرقان است اینمن به قرآن میخورم سوگند،قرآن است این جان دین، اصل ولایت،روح ایمان است این شمع جمع انبـیا دربزم امکان است این لالههای وحی ازفیض بهارش کرده گل بوسۀ موسیابنجعفر برعذارش کرده گل ظرف نامحدوددریاهای رحمت ساغرشآسمان گردیده چون پروانه بردورسرش ضامن آمرزش خلقی است آهویدرشحافظ ایراناسلامی است درقم خواهرش
جـد امـیـرالـمـؤمنـین،اُمّ ابـیـها مـادرش عالم هستی گرفته همچو کعبه در برش
موسی عمران بیا فرزند موسی راببین
آدم ونوح وخلیل الله وعیـسی را ببین
چار صحن او پناه چار رکن عالم است گندم مرغان صحنش عکس خال آدم است
گـنبدزرین اوخـورشید مـاه مریم است پیش احسانش به سائل گر جهان بخشد،کم است در زمین قصر بلندش،عرش عرش اعظم استشهرمشهد چون مدینه،اورسول اکرم است خسروان درکویش احساس حقارت میکنند
انـبـیـاء و اولیـا او را زیـارت میکـنـند
سایـۀ گـلـدسـتههـایش سجـدهگـاه آفـتـاب آسمان برخاک راه زائرش ریزد گلاب
جبرئیل از جام سقا خانهاش نوشیده آب ازحساب آسوده باشد زائرش روزحساب پای دیوارحریم قدس او یک لحظه خوابباشد ازبیداری قدرش فزون اجروثواب
بهـترین عـبدخـدا اینـجا خـداییمیکـند
ازتـمـام آفــریـنـش دلــربـایـیمـیکـنـد
ای هـزاران کعـبه زیـرسـایۀ دیـوارتو بـار خـیـل انـبـیـا افــتـاده در دربـارتـو
من کیم تا باشم ای وجه خدا، زوّارتو؟ خـارم وروئـیـدهام در دامـن گـلـذارتـو
میکشی ناز مرا هر چند هـستم عارتو گـرچه بـودم با گـنـاهـم بـاعـث آزار تو هر چه میبینی بدی ازمن نمیرانی مرا
من خجالت میکشم اما تومیخوانی مرا
رأفتت نازم چرا ازمن حمایت میکنی؟ ازجهنم دربهـشت خود هدایت میکنی
زندهام از فـیض سرشارولایت میکنی همچنان ازکـوثرنـورم سـقایت میکنی نه مرا میرانی از خود،نه شکایت میکنی قاتلت گر بر درت آیـد، عـنایت میکنی اینکه دشمن هم بوَد چون دوست مرهون شما عفو وجود وبذل واحسان است درخون شما کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی،رضا درکرم مثل خدا بیمثل ومانندی رضا
من هـمه بیآبـرو، تو آبـرومنـدی رضا تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا بس که آقایی،به رویم در نمیبندی رضاهرچه گریاندم دلت را، باز میخندی رضا
تو رؤف اهلبیتی،لطف واحسان بایدت
میـزبـانی و پـذیـرایی زمهـمـان بایـدت من به زنجیرغمت عمری اسیرم یا رضابسته شد ازخاک زوّارت خمیرم یا رضا
با تـولای شـمـا دادنـد شـیــرم یـا رضـا وز گنه درآستانت سر به زیرم یا رضا
بار ده تا قـبر تودربربگـیـرم یا رضا لطف کن تاگوشۀ صحنت بمیرم یا رضا هرچه بودم هر چه هستم«میثم»کوی توأم
ازخجـالت کـورم اما عـاشقروی توأم